چند سروده ازهوشنگ ابتهاج (ه.الف.سايه)
ارسالي بنفشه ميترا ارسالي بنفشه ميترا

شاد باش

 بانگ خروس از سراي دوست برآمد
خيز و صفا كن كه مژده سحر آمد
چشم تو روشن
 باغ تو آباد
 دست مريزاد
 هشت حافظ به همره تو كه آخر
 دست به كاري زدي و غصه سر آمد
بخت تو برخاست
صبح تو خنديد
 از نفست تازه گشت اتش اميد
وه كه به زندان ظلمت شب يلدا
نور ز خورشيد خواستي و برآمد
گل به كنار است
 باده به كار است
 گلشن و كاشانه پر ز شور بهاراست
بلبل عاشق ! بخوان به كام دل خويش
باغ تو شد سبز و سرخ گل به بر آمد
جام تو پر نوش
كام تو شيرين
روز تو خوش باد
كز پس آن روزگار تلخ تر از زهر
بار دگر روزگار چون شكر آمد
رزم تو پيروز
بزم تو پر نور
 جام به جام تو مي زنم ز ره دور
شادي آن صبح آرزو كه ببينيم
بوم ازين بام رفت و خوش خبر آمد

 

اي فردا

 

مي خوانم و مي ستايمت پر شور

اي پرده دل فريب رويا رنگ

مي بوسمت اي سپيده گلگون

اي فردا اي اميد بي نيرنگ

ديري ست كه من پي تو مي پويم

هر سو كه نگاه مي كنم آوخ

غرق است در اشك و خون نگاه من

هر گام كه پيش مي روم برپاست

سر نيزه خون فشان به راه من

وين راه يگانه راه بي برگشت

ره مي سپريم همره اميد

 آگاه ز رنج و آشنا با درد

يك مرد اگر به خاك مي افتد

 بر مي خيزد به جاي او صد مرد

اين است كه كاروان نمي ماند

آري ز درون اين شب تاريك

 اي فردا من سوي تو مي رانم

 رنج است و درنگ نيست مي تازم

 مرگ است و شكست نيست مي دانم

آبستن فتح ماست اين پيكار

مي دانمت اي سپيده نزديك

 اي چشمه تابناك جان افروز

كز اين شب شوم بخت بد فرجام

بر مي آيي شكفته و پيروز

 وز آمدن تو زندگي خندان

 مي آيي و بر لب تو صد لبخند

مي آيي و در دل تو صد اميد

 مي آيي و از فروغ شادي ها

تابنده به دامن تو صد خورشيد

 وز بهر تو بازگشته صد آغوش

در سينه گرم توست اي فردا

 درمان اميدهاي غم فرسود

در دامن پاك توست اي فردا

 پايان شكنجه هاي خون آلود

اي فردا اي اميد بي نيرنگ

 

 

 

 

به نام شما

زمان قرعه ي نو مي زند به نام شما
 خوشا كه جهان مي رود به كام شما
 درين هوا چه نفس ها پر آتش است و خوش است
كه بوي خود دل ماست در مشام شما
تنور سينه ي سوزان ما به ياد آريد
 كز آتش دل ما پخته گشت خام شما
فروغ گوهري از گنج خانه ي دل ماست
چراغ صبح كه بر مي دمد ز بام شما
 ز صدق آينه كردار صبح خيزان بود
 كه نقش طلعت خورشيد يافت شام شما
 زمان به دست شما مي دهد زمام مراد
 از آن كه هست به دست خرد زمام شما
 هماي اوج سعادت كه مي گريخت ز خاك
 شد از امان زمين دانه چين دام شما
به زير ران طلب زين كنيد اسب مراد
 كه چون سمند زمين شد سپهر رام شما
 به شعر سايه در آن بزمگاه آزادي
طرب كنيد كه پر نوش باد جام شما

صبر و ظفر

اي مرغ آشيان وفا خوش خبر بيا
 با ارمغان قول و غزل از سفر بيا
 پيك اميد باش و پيام آور بهار
 همراه بوي گل چو نسيم سحر بيا
 زان خرمن شكفته ي جان هاي آتشين
 برگيز خوشه اي و چو گل شعله ور بيا
دوشت به خواب ديدم و گفتم آمدي
 اي خوش ترين خوش آمده بار دگر بيا
 چون شب به سايه هاي پريشان گريختي
 چون آفتاب از همه سو جلوه گر بيا
 در خاك و خون تپيدن اين پهلوان ببين
 سيمرغ را خبر كن و چون زال زر بيا
ما هر دو دوستان قديميم اي عزيز
اين صبر تا نرفته ز كف چون ظفر بيا
 بشتاب ناگزير كه ديرست وقت پير
 اي مژده بخش بخت جوان زودتر بيا
 اين روزگار تلخ تر از زهر گو برو
 يعني به كام سايه شبي چون شكر بيا

 

 

 

 

 





December 25th, 2005


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان